شماره ٧٢١: آوخ آوخ چو من وفاداري

آوخ آوخ چو من وفاداري
در تمناي چون تو خون خواري
آوخ آوخ طبيب خون ريزي
بر سر زار زار بيماري
آن جفاها که کرده اي با من
نکند هيچ يار با ياري
گفتمش قصد خون من داري
بي خطا و گناه گفت آري
عشق جز بي گناه مي نکشد
نکشد عشق او گنه کاري
هر زمان گلشني همي سوزم
تو چه باشي به پيش من خاري
بشکستم هزار چنگ طرب
تو چه باشي به چنگ من تاري
شهرها از سپاه من ويران
تو چه باشي شکسته ديواري
گفتمش از کمينه بازي تو
جان نبرده ست هيچ عياري
اي ز هر تار موي طره تو
سرنگون سار بسته طراري
گر ببازم وگر نه زين شه رخ
ماتم و مات مات من باري
آن که نخريد و آن که او بخريد
شد پشيمان غريب بازاري
و آن که بخريد گويد آن همه را
کاش من بودمي خريداري
و آن که نخريد دست مي خايد
نااميد و فتاده و خواري
فرع بگرفته اصل افکنده
جان بداده گرفته مرداري
پا بريده به عشق نعليني
سر بداده به عشق دستاري
با چنين مشتري کند صرفه
از چنين باده مانده هشياري
خر علف زار تن گزيد و بماند
خر مردار در علف زاري