شماره ٧١٩: مستي و عاشقانه مي گويي

مستي و عاشقانه مي گويي
تو غريبي و يا از اين کويي
پيش آن چشم هاي جادوي تو
چون نباشد حرام جادويي
پيش رويت چو قرص مه خجلست
به چه رو کرد زهره بي رويي
عاشقان را چه سود دارد پند
سيل شان برد رو چه مي جويي
تو چه داني ز خوبي بت ما
ما از آن سو و تو از اين سويي
ما ز دستان او ز دست شديم
دست از ما چرا نمي شويي
رو به ميدان عشق سجده کنان
پيش چوگان عشق چون گويي
پيش آن چشم هاي ترکانه
بنده اي و کمينه هندويي
به ستيزه در اين حرم اي صبر
گاه لاله و گاه لولويي
آفتابا نه حد تو پيداست
که نه در خانه ترازويي
هله اي ماه خويش را بشناس
ني به وقت محاق چون مويي
هله اي زهره زير چادر رو
رو نداري وقيحه بانويي
تو بيا اي کمال صورت عشق
نور ذات حقي و يا اويي
اندر اين ره نماند پاي مرا
زانوم را نماند زانويي
همچو کشتي روم به پهلو من
اي دل من هزارپهلويي
مست و بي خويش مي روي چپ و راست
سوي بي چپ و راست مي پويي
ني چپست و نه راست در جانست
بو ز جان يابي ار بينبويي
ز آن شکر روي اگر بگرداني
گر نباتي بدان که بدخويي
ور تو ديوي و رو بدو آري
الله الله چه ماه ده تويي
دلم از جا رود چو گويم او
همه اوها غلام اين اويي
هين ز خوهاي او يکي بشنو
گاه شيري کند گه آهويي
هين خمش که ار ديده کف نکند
نکند سيب و نار آلويي