نگارا، چرا قول دشمن شنيدي؟!
چرا بهر دشمن ز چاکر بريدي؟!
چه سوگند خوردي؟! چه دل سخت کردي
که گويي که هرگز مرا خود نديدي
مها، بار ديگر نظر کن به چاکر
چنين دان، کاسيري ز کافر خريدي
تو آب حياتي، چو رويت بديدم
چو مي در تن بنده هرسو دويدي
تو باز سپيدي، که بر من نشستي
ربودي دلم را، هوا بر پريدي
دلم رو به ديوار کردست ازان دم
که در خانه رفتي و رو درکشيدي
اگر جان بخواندم ترا راست گفتم
که جان ناپديدست، و تو ناپديدي
به فرياد من رس، که اين وقت رحمست
که صد جا به فرياد جانم رسيدي