نه ز عاقلانم که ز من بگيري
خردم تو بردي، چه ز من بگيري؟!
نخرم فلک را، بدو حسبه والله
من اگر حقيرم، نکنم حقيري
چو گشاده دستم، چو ز باده مستم
بده اي برادر قدح فقيري
نه حيات خواهم، نه زکات خواهم
که اگر بميرم، نکنم اميري
چو تو عقل داري، بگريز از من
هله دور از من، مکن اين دليري
وگر آشنايي، تو دو چشم مايي
کنمت غلامي، اگرم پذيري
چه شود محمد! که شبي نخسبي؟!
طرب اندر آيي نکني زحيري؟!
تو بيار ساقي! ز شراب باقي
که لطيف خويي، و شه شهيري
ز جفاي مستان، نروي ز دستان
که لطيف کيشي، نه چو زخم تيري