شماره ٦٨٥: کالي تيشبي آپانسو، اي افندي چلبي

کالي تيشبي آپانسو، اي افندي چلبي
نيمشب بر بام مايي، تا کرمي طلبي
گه سيه پوش و عصا، که منم کالويروس
گه عمامه و نيزه که غريبم عربي
هرچه هستي اي امير، سخت مستي شيرگير
هر زبان خواهي بگو، خسروا شيرين لبي
ارتمي آغاپسو، کايکاپر ترا
نور حقي يا حقي، يا فرشته يا نبي
چون غم دل مي خورم، رحم بر دل مي برم
کاي دل مسکين چرا در چنين تاب و تبي
دل همي گويد که:« تو از کجا من از کجا
من دلم تو قالبي، رو همي کن قالبي
پوستها را رنگها، مغزها را ذوقها
پوستها با مغزها کي کند هم مذهبي؟»
کالي ميرا لييري، پوستن کالاستن
شب شما را روز شد، نيست شبها را شبي
اشکلفيس چلپي، انپا پيسوايلادو
سردهي کن لحظه، زانک شيرين مشربي
من خمش کردم، مرا بي زبان تعليم ده
آنچ ازو لرزد دل مشرقي و مغربي