شماره ٦٧٧: کسي که باده خورد بامداد زين ساقي

کسي که باده خورد بامداد زين ساقي
خمار چشم خوشش بين و فهم کن باقي
به ناشتاب سعادت مرا رسيد شتاب
چنانک کعبه بيايد به نزد آفاقي
بيا حيات همه ساقيان بپيما زود
شراب لعل خدايي خاص رواقي
هزار جام پر از زهر داده بود فراق
رسيد معدن ترياق و کرد ترياقي
بيا که دولت نو يافت از تو بخت جوان
بيا که خلعت نو يافت از تو مشتاقي
چگونه خنده بپوشم انار خندانم
نبات و قند نتاند نمود سماقي
تويي که جفت کني هر يتيم را به مراد
که هيچ جفت نداري به مکرمت طاقي
جهان لهو و لعب کودکانه باده دهد
ز توست مستي بالغ که زفت سغراقي
به گرد خانه دل مرا غم همي گردد
بکند ديده ماران زمرد راقي
برآ در آينه شو يا ز پيش چشمم دور
که زنگ قيصر روم و عدو احداقي
نمايد آينه ام عکس روي و قانع نيست
صور نمايد و بخشد مزيد براقي
از اين گذر کن کامروز تا به شب عيش است
خراب و مست دريديم دلق زراقي
بريز بر سر و ريشش سبوي مي امروز
هر آنک دم زند از عقل و خوب اخلاقي
چراغ قصر جهان قيصر منست امروز
به برق عارض رومي و چشم قفچاقي
به باد باده پراکنده گشت ابر سخن
فرست باده بي ابر را که رزاقي