شماره ٦٧٣: بيا بيا که شدم در غم تو سودايي

بيا بيا که شدم در غم تو سودايي
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهايي
عجب عجب که برون آمدي به پرسش من
ببين ببين که چه بي طاقتم ز شيدايي
بده بده که چه آورده اي به تحفه مرا
بنه بنه بنشين تا دمي برآسايي
مرو مرو چه سبب زود زود مي بروي
بگو بگو که چرا دير دير مي آيي
نفس نفس زده ام ناله ها ز فرقت تو
زمان زمان شده ام بي رخ تو سودايي
مجو مجو پس از اين زينهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوايي
برو برو که چه کژ مي روي به شيوه گري
بيا بيا که چه خوش مي خمي به رعنايي