شماره ٦٧١: از اين درخت بدان شاخ و بر نمي بيني

از اين درخت بدان شاخ و بر نمي بيني
سه شاخ داري کور و کري و گرگيني
ميان آب دري و ز آب مي پرسي
ميان گنج زري مس قلب مي چيني
خدات گويد تدبير چشم روشن کن
تو چشم را بگذاري و مي کني بيني
اگر چه تيره شبي رو به صبح صادق آر
مگو که صبحم صبحي ولي دروغيني
رسيد نعره عشرت ز ناصر منصور
غدوت اشربها و الخمار يسقيني
مجردان همه شب نقل و باده مي نوشند
در اين خوشي که در افواه سابق الديني
مثال دنب ز پس مانده اي ز سرمستان
تو مست بستر گرمي حريف باليني
چو غافلي ز ثواب و مقام مسکينان
مراقب ذهبي دشمن مساکيني
گلست قوت تو همچون زنان آبستن
تو را از آن چه که در روضه و بساتيني
دي و بهار همه سال مار خاک خورد
اگر انار زند خنده تين کند تيني
اگر چه نقش لطيفي نه سر به سر نقشي
وگر چه زاده طيني نه سر به سر طيني
هلا خموش که ديوان دف تو تر کردند
کانيس دفتري و طالب دواويني