شماره ٦٣٧: اگر تو يار نداري چرا طلب نکني

اگر تو يار نداري چرا طلب نکني
وگر به يار رسيدي چرا طرب نکني
وگر رفيق نسازد چرا تو او نشوي
وگر رباب ننالد چراش ادب نکني
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلي
چرا غزاي ابوجهل و بولهب نکني
به کاهلي بنشيني که اين عجب کاريست
عجب تويي که هواي چنان عجب نکني
تو آفتاب جهاني چرا سياه دلي
که تا دگر هوس عقده ذنب نکني
مثال زر تو به کوره از آن گرفتاري
که تا دگر طمع کيسه ذهب نکني
چو وحدتست عزبخانه يکي گويان
تو روح را ز جز حق چرا عزب نکني
تو هيچ مجنون نديدي که با دو ليلي ساخت
چرا هواي يکي روي و يک غبب نکني
شب وجود تو را در کمين چنان ماهيست
چرا دعا و مناجات نيم شب نکني
اگر چه مست قديمي و نوشراب نه اي
شراب حق نگذارد که تو شغب نکني
شرابم آتش عشقست و خاصه از کف حق
حرام باد حياتت که جان حطب نکني
اگر چه موج سخن مي زند وليک آن به
که شرح آن به دل و جان کني به لب نکني