شماره ٦٣٦: نهان شدند معاني ز يار بي معني

نهان شدند معاني ز يار بي معني
کجا روم که نرويد به پيش من ديوي
کي ديد خربزه زاري لطيف بي سرخر
که من بجستم عمري نديده ام باري
بگو به نفس مصور مکن چنين صورت
از اين سپس متراش اين چنين بت اي ماني
اگر نقوش مصور همه از اين جنس اند
مخواه ديده بينا خنک تن اعمي
دو گونه رنج و عذابست جان مجنون را
بلاي صحبت لولي و فرقت ليلي
وراي پرده يکي ديو زشت سر برکرد
بگفتمش که تويي مرگ و جسک گفت آري
بگفتم او را صدق که من نديدستم
ز تو غليظتر اندر سپاه بويحيي
بگفتمش که دلم بارگاه لطف خداست
چه کار دارد قهر خدا در اين مأوي
به روز حشر که عريان کنند زشتان را
رمند جمله زشتان ز زشتي دنيي
در اين بدم که به ناگاه او مبدل شد
مثال صورت حوري به قدرت مولي
رخي لطيف و منزه ز رنگ و گلگونه
کفي ظريف و مبرا ز حيله حني
چنانک خار سيه را بهارگه بيني
کند ميان سمن زار گلرخي دعوي
زهي بديع خدايي که کرد شب را روز
ز دوزخي به درآورد جنت و طوبي
کسي که ديده به صنع لطيف او خو داد
نترسد ار چه فتد در دهان صد افعي
به افعيي بنگر کو هزار افعي خورد
شد او عصا و مطيعي به قبضه موسي
از آن عصا نشود مر تو را که فرعوني
چو مهره دزدي زان رو به افعيي اولي
خمش که رنج براي کريم گنج شود
براي مؤمن روضه ست نار در عقبي