شماره ٦١٩: ز حد چون بگذشتي بيا بگوي که چوني

ز حد چون بگذشتي بيا بگوي که چوني
ز عشق جيب دريدي در ابتداي جنوني
شکست کشتي صبرم هزار بار ز موجت
سري برآر ز موجي که موج قلزم خوني
که خون بهينه شرابست جگر بهينه کبابست
همين دوم تو فزون کن که از فزونه فزوني
چو از الست تو مستم چو در فناي تو هستم
چو مهر عشق شکستم چه غم خورم ز حروني
برون بسيت بجستم درون بديدم و رستم
چه ميل و عشق شدستم به جست و جوي دروني
دلي ز من بربودي که دل نبود و تو بودي
چه آتشي و چه دودي چه جادوي چه فسوني
نماي چهره زيبا تو شمس مفخر تبريز
که نقش ها تو نمايي ز روح آينه گوني