شماره ٦١٧: اگر مرا تو نداني بپرس از شب تاري

اگر مرا تو نداني بپرس از شب تاري
شبست محرم عاشق گواه ناله و زاري
چه جاي شب که هزاران نشانه دارد عاشق
کمينه اشک و رخ زرد و لاغري و نزاري
چو ابر ساعت گريه چو کوه وقت تحمل
چو آب سجده کنان و چو خاک راه به خواري
وليک اين همه محنت به گرد باغ چو خاري
درون باغ گلستان و يار و چشمه جاري
چو بگذري تو ز ديوار باغ و در چمن آيي
زبان شکر گزاري سجود شکر بياري
که شکر و حمد خدا را که برد جور خزان را
شکفته گشت زمين و بهار کرد بهاري
هزار شاخ برهنه قرين حله گل شد
هزار خار مغيلان رهيده گشت ز خاري
حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل
چو جوله ست نداند طريق جنگ و سواري
برادر و پدر و مادر تو عشاقند
که جمله يک شده اند و سرشته اند ز ياري
نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان
دوي نماند در تن چه مرغزي چه بخاري
مکش عنان سخن را به کودني ملولان
تو تشنگان ملک بين به وقت حرف گزاري