شماره ٦٠٤: اي صنم گلزاري چند مرا آزاري

اي صنم گلزاري چند مرا آزاري
من چو کمين فلاحم تو دهيم سالاري
چند مرا بفريبي هر چه کني مي زيبي
چند به دل آموزي مغلطه و طراري
آن که از آن طراري باز بر او برشکني
افتد و سودش نکند در دغلي هشياري
ساده دلي ساز مرا سوي عدم تاز مرا
تار هم از لطف فنا زين فرح و زين زاري
هر کي بگريد به يقين ديده بود گنج دفين
هر کي بخندد بود او در حجب ستاري
من که ز دور آمده ام با شر و شور آمده ام
بازبنگشاده ام اين دان خبر سرباري
بار که بگشاده شود از پي سرمايه بود
مايه نداري تو ولي خايه خود مي خاري
بس کن و بسيار مگو روي بدو آر بدو
مشتري گفت تو او سير نه از بسياري