شماره ٦٠٣: نيست عجب صف زده پيش سليمان پري

نيست عجب صف زده پيش سليمان پري
صف سليمان نگر پيش رخ آن پري
آن پريي کز رخش گشت بشر چون ملک
يافت فراغت ز رنج وز غم درمان پري
تربيت آن پري چشم بشر باز کرد
يافته ديو و ملک گوهر جان زان پري
ما و مني پاک رفت ماء مني خشک شد
گشت پري آدمي هم شد انسان پري
ديده جان شمس دين مفخر تبريز و جان
شاد ز عشق رخش شادتر از جان پري