پيشتر آ پيشتر چند از اين رهزني
چون تو مني من توام چند تويي و مني
نور حقيم و زجاج با خود چندين لجاج
از چه گريزد چنين روشني از روشني
ما همه يک کامليم از چه چنين احوليم
خوار چرا بنگرد سوي فقيران غني
راست چرا بنگرد سوي چپ خويش خوار
هر دو چو دست تواند چه يمني چه دني
ما همه يک گوهريم يک خرد و يک سريم
ليک دوبين گشته ايم زين فلک منحني
رخت از اين پنج و شش جانب توحيد کش
عرعر توحيد را چند کني منثني
هين ز مني خيز کن با همه آميز کن
با خود خود حبه اي با همه چون معدني
هر چه کند شير نر سگ بکند هم سگي
هر چه کند روح پاک تن بکند هم تني
روح يکي دان و تن گشته عدد صد هزار
همچو که بادام ها در صفت روغني
چند لغت در جهان جمله به معني يکي
آب يکي گشت چون خابيه ها بشکني
جان بفرستد خبر جانب هر بانظر
چون که به توحيد تو دل ز سخن برکني