شماره ٥٩١: جان و جهان مي روي جان و جهان مي بري

جان و جهان مي روي جان و جهان مي بري
کان شکر مي کشي با شکران مي خوري
اي رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر
تا نخلد شاخ گل سينه نيلوفري
چهره چون آفتاب مي بري از ما شتاب
بوي کن آخر کباب زين جگر آذري
يک نظري گر وفاست هم صدقات شماست
گر برساني رواست شکر چنين توانگري
تا جگر خون ما تا دل مجنون ما
تا غم افزون ما کسب کند بهتري
شکر که ما سوختيم سوختن آموختيم
وز جگر افروختيم شيوه سامندري
فاسد سوداي تو مست تماشاي تو
بوسد بر پاي تو از طرب بي سري
عشق من اي خوبرو رونق خوبان به تو
گاه شوي بت شکن گاه کني آزري
مستي از آن ديد و داد شادي از آن بخت شاد
چشم بدت دور باد تا که کني لمتري
جانب دل رو به جان تا که ببيني عيان
حلقه جوق ملک صورت نقش پري
از ملک و از پري چون قدري بگذري
محو شود در صفات صورت و صورتگري