شماره ٥٧٣: اي آسمان که بر سر ما چرخ مي زني

اي آسمان که بر سر ما چرخ مي زني
در عشق آفتاب تو همخرقه مني
والله که عاشقي و بگويم نشان عشق
بيرون و اندرون همه سرسبز و روشني
از بحر تر نگردي و ز خاک فارغي
از آتشش نسوزي و ز باد ايمني
اي چرخ آسيا ز چه آب است گردشت
آخر يکي بگو که چه دولاب آهني
از گردشي کنار زمين چون ارم کني
وز گردشي دگر چه درختان که برکني
شمعي است آفتاب و تو پروانه اي به فعل
پروانه وار گرد چنين شمع مي تني
پوشيده اي چو حاج تو احرام نيلگون
چون حاج گرد کعبه طوافي همي کني
حق گفت ايمن است هر آن کو به حج رسيد
اي چرخ حق گزار ز آفات ايمني
جمله بهانه هاست که عشق است هر چه هست
خانه خداست عشق و تو در خانه ساکني
زين بيش مي نگويم و امکان گفت نيست
والله چه نکته هاست در اين سينه گفتني