شماره ٥٦٩: شاها بکش قطار که شهوار مي کشي

شاها بکش قطار که شهوار مي کشي
دامان ما گرفته به گلزار مي کشي
قطار اشتران همه مستند و کف زنان
بويي ببرده اند که قطار مي کشي
هر اشتري ميانه زنجير مي گزد
چون شهد و چون شکر که سوي يار مي کشي
آن چشم هاي مست به چشمت که ساقي است
گويند خوش بکش که به ديدار مي کشي
ما کشت تو بديم درودي به داس عشق
کردي ز که جدا و به انبار مي کشي
سکسک بديم و توسن و در راه صدق لنگ
رهوار از آن شديم که رهوار مي کشي
هر چند سال ها ز چمن گل بچيده ايم
ناگه ز چشم بد به ره خار مي کشي
ما کي غلط کنيم به هر سو کشي بکش
هر سو کشي به عشرت بسيار مي کشي
شاهان کشند بنده بد را به انتقام
تو جانب کرامت و ايثار مي کشي
زين لطف مجرمان را گستاخ کرده اي
دزدان دار را خوش و بي دار مي کشي
هر تخمه و ملول همي گويدم خموش
تو کرده اي ستيزه به گفتار مي کشي
سختي کشان ز گردش اين چرخ در غم اند
بر رغم جمله چرخه دوار مي کشي
اي شاه شمس مفخر تبريز نور حق
تو نور نور ندره به اقطار مي کشي