شماره ٥٦٧: اي عشق پرده در که تو در زير چادري

اي عشق پرده در که تو در زير چادري
در حسن حوريي تو و در مهر مادري
در حلقه اندرآ و ببين جمله جان ها
در گوش حلقه کرده به قانون چاکري
در آينه نظر کن و در چشم خود نگر
صد جان گره گره شده از وي به ساحري
در هر گره نگه کن وضع خداي بين
در هم ببسته موسي و فرعون و سامري
از زير دامنت تو برون آر شمع را
تا نقش حق بخندد بر نقش آزري
تا دست و پا نهاد دو زلف تو کفر را
هر دم بميرد ايمان در پاي کافري
چون مر تو را نيابد در جان و جا دلم
گشتم هزار بار من از جان و جا بري
خشک و تر دو چشم و لب من روان شده
در قلزمي که خشک نيابند و ني تري
دي لطف ها بکرد خيال تو گفتمش
کاي باوفا و عهد ز من باوفاتري
دانم ز شمس دين است تو را اين همه وفا
تبريز اين سلام بر جان ما بري