شماره ٥٤٣: آمد ز ناي دولت بار دگر نوايي

آمد ز ناي دولت بار دگر نوايي
اي جان بزن تو دستي وي دل بکوب پايي
تابان شده ست کاني خندان شده جهاني
آراسته ست خواني در مي رسد صلايي
بر بوي نوبهاري بر روي سبزه زاري
در عشق خوش عذاري ما مست و هاي هايي
او بحر و ما سحابي او گنج و ما خرابي
در نور آفتابي ما همچو ذره هايي
شوريده ام معافم بگذار تا بلافم
مه را فروشکافم با نور مصطفايي