اي آنک جمله عالم از توست يک نشاني
زخمت بر اين نشانه آمد کنون تو داني
زخمي بزن دگر تو مرهم نخواهم از تو
گر يک جهان نماند چه غم تو صد جهاني
در شرح درنيايي چون شرح سر حقي
در جان چرا نيايي چون جان جان جاني
ماييم چون درختان صنع تو باد گردان
خود کار باد دارد هر چند شد نهاني
زان باد سبز گرديم زان باد زرد گرديم
گر برگ را بريزي از ميوه کي ستاني
در نقش باغ پيش است در اصل ميوه پيش است
تو اولين گهر را آخر همي رساني
خواهم که از تو گويم وز جز تو دست شويم
پنهان شوي و ما را در صف همي کشاني