مطرب چو زخمه ها را بر تار مي کشاني
اين کاهلان ره را در کار مي کشاني
اي عشق چون درآيي در عالم جدايي
اين بازماندگان را تا يار مي کشاني
کوري رهزنان را ايمن کني جهان را
دزدان شهر دل را بر دار مي کشاني
مکار را ببيني کورش کني به مکري
چون يار را ببيني در غار مي کشاني
بر تازيان چابک بندي تو زين زرين
پالانيان بد را در بار مي کشاني
سوداييان ما را هر لحظه مي نوازي
بازاريان ما را بس زار مي کشاني
عشاق خارکش را گلزار مي نمايي
خودکام گل طرب را در خار مي کشاني
آن کو در آتش آيد راهش دهي به آبي
و آن کو دود به آبي در نار مي کشاني
موسي خاک رو را ره مي دهي به عزت
فرعون بوش جو را در عار مي کشاني
اين نعل بازگونه بي چون و بي چگونه
موسي عصاطلب را در مار مي کشاني