گر روشني تو يارا يا خود سيه ضميري
در هر دو حال خود را از يار وانگيري
پا واگرفتن تو هر دو ز حال کفر است
صد کفر بيش باشد در عاشقان نفيري
پاکت شود پليدي چون از صنم بريدي
گردد پليد پاکي چون غرقه در غديري
دنبال شير گيري کي بي کباب ماني
کي بي نوا نشيني چون صاحب اميري
بگذار سر بد را پنهان مکن تو خود را
در زيرکي چو مويي پيدا ميان شيري
خوردي تو زهر و گفتي حق را از اين چه نقصان
حق بي نياز باشد وز زهر تو بميري
زير درخت خرما انداز همچو مريم
گر کاهلي به غايت ور نيز سست پيري
از سايه هاي خرما شيرين شوي چو خرما
وز پختگي خرما تو پختگي پذيري