شماره ٥٢٤: اي کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندي

اي کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندي
والله ز سرکه رويي تو هيچ برنبندي
تلخي ستان شکر ده سيلي بنوش و سر ده
خندان بمير چون گل گر ز آنک ارجمندي
چون مو شده ست آن مه در خنده است و قهقه
چت کم شود که گه گه از خوي ماه رندي
بشکفته است شوره تو غوره اي و غوره
آخر تو جان نداري تا چند مستمندي
با کان غم نشيني شادي چگونه بيني
از موش و موش خانه کي يافت کس بلندي
بالاي چرخ نيلي يابند جبرئيلي
وز خاک پاي پاکان يابند بي گزندي
زان رنگ روي و سيما اسرار توست پيدا
کاندر کدام کويي چه يار مي پسندي
چون چشم مي گشايد در چشم مي نمايد
گر ز آنک ريش گاوي ور شير هوشمندي
قارون مثال دلوي در قعر چه فروشد
عيسي به بام گردون بنمود خوش کمندي
گر دلو سر برآرد جز آب چه ندارد
پاره شود بپوسد در ظلمت و نژندي
اي لوليان لالا بالا پريده بالا
وارسته زين هيولا فارغ ز چون و چندي