يا من عجب فتادم يا تو عجب فتادي
چندين قدح بخوردي جامي به من ندادي
تو از شراب مستي من هم ز بوي مستم
بو نيز نيست اندک در بزم کيقبادي
بسيار عاشقان را کشتي تو بي گناهي
در رنج و غم نکشتي کشتي ز ذوق و شادي
اي تو گشاد عالم اي تو مراد آدم
خانه چرا گرفتي در کوي بي مرادي
زيرا چراغ روشن در ظلمت شب آيد
درمان به درد آيد اين است اوستادي
بستي زبان و گوشم تا جز غمت ننوشم
ني نکته عميدي ني گفته عمادي
تبريز شمس دين را خدمت رسان ز مستان
سجده کن و بگويش اوحشت يا فؤادي