ما را مسلم آمد هم عيش و هم عروسي
شادي هر مسلمان کوري هر فسوسي
هر روز خطبه اي نو هر شام گردکي نو
هر دم نثار گوهر ني قبضه فلوسي
عشقي است سخت زيبا فقري است پاي برجا
بر آسمان نهي پا گر دست اين دو بوسي
جاني است چون چراغي در زير طشت قالب
کآرد به پيش نورش خورشيد چاپلوسي
صد گونه رخت دارد صد تخت و بخت دارد
تختش ز رفعت آمد ني تخت آبنوسي
رختش ز نور مطلق در تخته جامه حق
ني بارگير سيسي ني جامه هاي سوسي
از ذوق آتش دل وز سوزش خوش دل
آتش پرست گشتم اما نيم مجوسي
روزي دو همره آمد جان غريب با تن
چون مرغزي و رازي چون مغربي و طوسي
پرويزن است عالم ما همچو آرد در وي
گر بگذري تو صافي ور نگذري سبوسي
هر روز بر دکان ها بازار اين خسان بين
اي خام پيش ما آ کتان ماست روسي
بشکن سبوي قالب ساغر ستان لبالب
تا چند کاسه ليسي تا کي زبون لوسي
دستور مي دهي تا گويم تمام اين را
تا شرق و غرب گيرد اقبال بي نحوسي