شماره ٥١٢: اي نوبهار خندان از لامکان رسيدي

اي نوبهار خندان از لامکان رسيدي
چيزي بيار ماني از يار ما چه ديدي
خندان و تازه رويي سرسبز و مشک بويي
همرنگ يار مايي يا رنگ از او خريدي
اي فضل خوش چو جاني وز ديده ها نهاني
اندر اثر پديدي در ذات ناپديدي
اي گل چرا نخندي کز هجر بازرستي
اي ابر چون نگريي کز يار خود بريدي
اي گل چمن بيارا مي خند آشکارا
زيرا سه ماه پنهان در خار مي دويدي
اي باغ خوش بپرور اين نورسيدگان را
کاحوال آمدنشان از رعد مي شنيدي
اي باد شاخه ها را در رقص اندرآور
بر ياد آن که روزي بر وصل مي وزيدي
بنگر بدين درختان چون جمع نيکبختان
شادند اي بنفشه از غم چرا خميدي
سوسن به غنچه گويد هر چند بسته چشمي
چشمت گشاده گردد کز بخت در مزيدي