شماره ٥٠٩: اي آنک امام عشقي تکبير کن که مستي

اي آنک امام عشقي تکبير کن که مستي
دو دست را برافشان بيزار شو ز هستي
موقوف وقت بودي تعجيل مي نمودي
وقت نماز آمد برجه چرا نشستي
بر بوي قبله حق صد قبله مي تراشي
بر بوي عشق آن بت صد بت همي پرستي
بالاترک پر اي جان اي جان بنده فرمان
که مه بود به بالا سايه بود به پستي
همچون گداي هر در بر هر دري مزن سر
حلقه در فلک زن زيرا درازدستي
سغراق آسمانت چون کرد آن چنانت
بيگانه شو ز عالم کز خويش هم برستي
مي گويمت که چوني هرگز کسي بگويد
با جان بي چگونه چوني چگونه استي
امشب خراب و مستي فردا شود ببيني
چه خيک ها دريدي چه شيشه ها شکستي
هر شيشه که شکستم بر تو توکلستم
که صد هزار گونه اشکسته را تو بستي
اي نقش بند پنهان کاندر درونه اي جان
داري هزار صورت جز ماه و جز مهستي
صد حلق را گشودي گر حلقه اي ربودي
صد جان و دل بدادي گر سينه اي بخستي
ديوانه گشته ام من هر چه از جنون بگويم
زودتر بلي بلي گو گر محرم الستي