از دلبر نهاني گر بوي جان بيابي
در صد جهان نگنجي گر يک نشان بيابي
چون مهر جان پذيري بي لشکري اميري
هم ملک غيب گيري هم غيب دان بيابي
گنجي که تو شنيدي سوداي آن گزيدي
گر در زمين نديدي در آسمان بيابي
در عشق اگر اميني اي بس بتان چيني
هم رايگان ببيني هم رايگان بيابي
در آينه مبارک آن صاف صاف بي شک
نقش بهشت يک يک هم در جهان بيابي
چون تير عشق خستت معشوق کرد مستت
گر جان بشد ز دستت صد همچنان بيابي
قفل طلسم مشکل سهلت شود به حاصل
گر از وساوس دل يک دم امان بيابي
درهم شکن بتان را از بهر شاه جان را
تا نقش بند آن را اندر عيان بيابي
تبريز در محقق از شمس ملت و حق
در رمزهاي مطلق صد ترجمان بيابي