شماره ٥٠٠: آه از عشق جمال حوريي

آه از عشق جمال حوريي
کو گرفت از عاشقانش دوريي
زندگي نو به نو از کشتنش
صحت تازه شد از رنجوريي
گر گهر داري ببين حال مرا
در تک دريا ز دريا دوريي
گفتم اي عقلم کجايي عقل گفت
چون شدم مي چون کنم انگوريي
جان بسوز و سرمه کن خاکسترش
تا نماند در دو عالم کوريي
تا کند جان هاي بي جان در سماع
گرد آن شهد ازل زنبوريي
تا کند آن شمس تبريزي به حق
جمله ويران هات را معموريي