شماره ٤٩٩: باد بين اندر سرم از باده اي

باد بين اندر سرم از باده اي
نوش کردم از کف شه زاده اي
جان چو اندر باده او غوطه خورد
بر سر آمد تابناکي ساده اي
چشم جان مي ديد نقشي بوالعجب
هر طرف زيبا نگاري شاده اي
هر دو گامي مست عشقي خفته اي
بر سر او ساقي استاده اي
زان هوس شد پاي دل ها بسته اي
زان طرب شد پر جان بگشاده اي
نوش نوش مستيان بر عرش رفت
تا گرو شد زهد را سجاده اي
شمس تبريزي سر اين دولت است
در نهان او دولتي آماده اي