شماره ٤٩٧: ساقي اين جا هست اي مولا بلي

ساقي اين جا هست اي مولا بلي
ره دهد ما را بر آن بالا بلي
پيش آن لب هاي آري گوي او
بنده گردد شکر و حلوا بلي
هست چشمش قلزم مستي نعم
هست جعدش مايه سودا بلي
اين همه بگذشت آن سرو سهي
خوش برآيد همچو گل با ما بلي
چون بخسبم زير سايه نخل او
من شوم شيرينتر از خرما بلي
هم عسس هم دزد اي جان هر شبي
سيم دزدد زان قمرسيما بلي
چون برآيد آفتاب روي او
دزد گردد عاجز و رسوا بلي
ناشتاب آن کس که او حلوا خورد
در دماغ او کند صفرا بلي
بس کن آن کس کو سري پنهان کند
رويد از سر گلشن اخفي بلي