شماره ٤٨٦: باز گردد عاقبت اين در بلي

باز گردد عاقبت اين در بلي
رو نمايد يار سيمين بر بلي
ساقي ما ياد اين مستان کند
بار ديگر با مي و ساغر بلي
نوبهار حسن آيد سوي باغ
بشکفد آن شاخه هاي تر بلي
طاق هاي سبز چون بندد چمن
جفت گردد ورد و نيلوفر بلي
دامن پرخاک و خاشاک زمين
پر شود از مشک و از عنبر بلي
آن بر سيمين و اين روي چو زر
اندرآميزند سيم و زر بلي
اين سر مخمور انديشه پرست
مست گردد زان مي احمر بلي
اين دو چشم اشکبار نوحه گر
روشني يابد از آن منظر بلي
گوش ها که حلقه در گوش وي است
حلقه ها يابند از آن زرگر بلي
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد
يابد ايمان اين دل کافر بلي
چون براق عشق از گردون رسيد
وارهد عيسي جان زين خر بلي
جمله خلق جهان در يک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلي
من خمش کردم وليکن در دلم
تا ابد رويد ني و شکر بلي