اندرآ در خانه يارا ساعتي
تازه کن اين جان ما را ساعتي
اين حريفان را بخندان لحظه اي
مجلس ما را بيارا ساعتي
تا ببيند آسمان در نيم شب
آفتاب آشکارا ساعتي
تا ز قونيه بتابد نور عشق
تا سمرقند و بخارا ساعتي
روز کن شب را به يک دم همچو صبح
بي درنگ و بي مدارا ساعتي
تا ز سينه برزند آن آفتاب
همچو آب از سنگ خارا ساعتي
تا ز دارالملک دل برهم زند
ملک نوشروان و دارا ساعتي