شماره ٤٧٨: اي درآورده جهاني را ز پاي

اي درآورده جهاني را ز پاي
بانگ ناي و بانگ ناي و بانگ ناي
چيست ني آن يار شيرين بوسه را
بوسه جاي و بوسه جاي و بوسه جاي
آن ني بي دست و پا بستد ز خلق
دست و پاي و دست و پاي و دست پاي
ني بهانه ست اين نه بر پاي ني است
نيست الا بانگ پر آن هماي
خود خداي است اين همه روپوش چيست
مي کشد اهل خدا را تا خداي
ما گدايانيم و الله الغني
از غني دان آنچ بيني با گداي
ما همه تاريکي و الله نور
ز آفتاب آمد شعاع اين سراي
در سرا چون سايه آميز است نور
نور خواهي زين سرا بر بام آي
دلخوشي گاهي و گاهي تنگ دل
دل نخواهي تنگ رو زين تنگناي