هر دم اي دل سوي جانان مي روي
وز نظرها سخت پنهان مي روي
جامه ها را چاک کردي همچو ماه
در پي خورشيد رخشان مي روي
اي نشسته با حريفان بر زمين
وز درون بر هفت کيوان مي روي
پيش مهمانان به صورت حاضري
سوي صورتگر به مهمان مي روي
چون قلم بر دست آن نقاش چست
در ميان نقش انسان مي روي
همچو آبي مي روي در زير کاه
آب حيواني به بستان مي روي
در جهان غمگين نماندي گر تو را
چشم ديدي چون خرامان مي روي
اي دريغا خلق ديدي مر تو را
چون نهان از جمله خلقان مي روي
حال ما بنگر ببر پيغام ما
چون به پيش تخت سلطان مي روي