شماره ٤٦٨: اي شه جاوداني وي مه آسماني

اي شه جاوداني وي مه آسماني
چشمه زندگاني گلشن لامکاني
تا زلال تو ديدم قصه جان شنيدم
همچو جان ناپديدم در تک بي نشاني
عاشق مشک خوش بو مي کند صيد آهو
مي رود مست هر سو يا تواش مي دواني
اي شکر بنده تو زان شکرخنده تو
اي جهان زنده از تو غرقه زندگاني
روز شد هاي مستان بشنويد از گلستان
مي کند مرغ دستان شيوه دلستاني
شيوه ياسمين کن سر بجنبان چنين کن
خانه پرانگبين کن چون شکر مي فشاني
نرگست مست گشته جنيي يا فرشته
با شکر درسرشته غنچه گلستاني
با چنين ساقي حق با خودي کفر مطلق
مي زند جان معلق با مي رايگاني
روز و شب اي برادر مست و بي خويش خوشتر
مست الله اکبر کش نبوده است ثاني
نام او جان جان ها ياد او لعل کان ها
عشق او در روان ها هم امان هم اماني
چون برم نام او را دررسد بخت خضرا
اسم شد پس مسما بي دوي بي تواني
چند مستند پنهان اندر اين سبز ميدان
مي روم سوي ايشان با تو گفتم تو داني
جان ويسند و رامين سخت شيرين شيرين
مفخر آل ياسين وز خدا ارمغاني
تو اگر مي شتابي سوي مرغان آبي
آب حيوان بيابي قلزم شادماني
چرب و شيرين بخوردي عيش و عشرت بکردي
سوي عشق آي يک شب هم ببين ميزباني
ما هم از بامدادان بيخود و مست و شادان
اي شه بامرادان مستمان مي کشاني
با ظريفان و خوبان تا به شب پاي کوبان
وز مي پير رهبان هر دمي دوستگاني
اين قدح مي شتابد تا شما را بيابد
در دل و جان بتابد از ره بي دهاني
اي که داري تو فهمي قبض کن قبض اعمي
غير اين نيست چيزي تو مباش امتحاني
غير اين نيست راهي غير اين نيست شاهي
غير اين نيست ماهي غير اين جمله فاني
ني خمش کن خمش کن رو به قاصد ترش کن
ترک اصحاب هش کن باده خور در نهاني