شماره ٤٦٧: هر کي از نيستي آيد به سوي او خبري

هر کي از نيستي آيد به سوي او خبري
اندر او از بشريت بنمايد اثري
التفاتي نبود همت او را به علل
گر علل گيرد جمله ز علي تا به ثري
هر کسي که متلاشي شود و محو ز خويش
به سوي او کند از عين حقيقت نظري
جوهري بيند صافي متحلي به حلل
متمکن شده در کالبد جانوري
تو به صورت چه قناعت کني از صحبت او
رو دگر شو تو به تحقيق که او شد دگري
بشنو شکر وي از من که به جان و سر تو
که بدان لطف و حلاوت نچشيدم شکري