به شکرخنده بتا نرخ شکر مي شکني
چه زند پيش عقيق تو عقيق يمني
گلرخا سوي گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نريزد گل سرخ چمني
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگري
سرنگون زهره و مه را ز فلک درفکني
حق تو را از جهت فتنه و شور آورده ست
فتنه و شور و قيامت نکني پس چه کني
روي چون آتش از آن داد که دل ها سوزي
شکن زلف بدان داد که دل ها شکني
دل ما بتکده ها نقش تو در وي شمني
هر بتي رو به شمن کرده که تو آن مني
برمکن تو دل خود از من ازيرا به جفا
گر که قاف شود دل تو ز بيخش بکني
در تک چاه زنخدان تو نادر آبي است
که به هر چه که درافتم بنمايد رسني
در غمت بوالحسنان مذهب و دين گم کردند
زان سبب که حسن اندر حسن اندر حسني
زيرکان را رخ تو مست از آن مي دارد
تا در اين بزم ندانند که تو در چه فني
کافري اي دل اگر در جز او دل بندي
کافري اي تن اگر بر جز اين عشق تني
بي وي ار بر فلکي تو به خدا در گوري
هر چه پوشي بجز از خلعت او در کفني
شمس تبريز که در روح وطن ساخته اي
جان جان هاست وطن چونک تو جان را وطني