شماره ٤٥٥: ننگ هر قافله در شش دره ابليسي

ننگ هر قافله در شش دره ابليسي
تو به هر نيت خود مسخره ابليسي
از براي علف ديو تو قربان تني
بز ديوي تو مگر يا بره ابليسي
سره مردا چه پشيمان شده اي گردن نه
که در اين خوردن سيلي سره ابليسي
شلغم پخته تو اميد ببر زان تره زار
ز آنک در خدمت نان چون تره ابليسي
نان ببيني تو و حيزانه درافتي در رو
عاشق نطفه ديو و نره ابليسي
نيت روزه کني توبره گويد کاي خر
سر فروکن خر باتوبره ابليسي
از حقيقت خبرت نيست که چون خواهد بود
تو بدان علم و هنر قوصره ابليسي
در غم فربهي گوشت تو لاغر گشتي
ناله برداشته چون حنجره ابليسي
کفر و ايمان چه مي خور چو سگان قي مي کن
ز آنک تو مؤمنه و کافره ابليسي
تا دم مرگ و دم غرغره چون سرکه بد
ترش و گنده تو چون غرغره ابليسي
گرد آن دايره گرده و خوان پر چو مگس
تا قيامت تو که از دايره ابليسي