شماره ٤٥٢: شکني شيشه مردم گرو از من گيري

شکني شيشه مردم گرو از من گيري
همه شب عهد کني روز شکستن گيري
شيري و شيرشکن کينه ز خرگوش مکش
قادري که شکني شير و تهمتن گيري
اي سليمان که به فرمانت بود ديو و پري
بي گنه مور چرا بر سر خرمن گيري
ننگري هيچ غني را و يکي عوري را
خوش گريبان کشي و گوشه دامن گيري
هين مترس اي دل از آن جور که مؤمن آن جاست
اي دل ار عاقلي آرام به مؤمن گيري
ترک يک قطره کني ماهي دريا باشي
ترک يک حبه کني ملکت مخزن گيري
دور از آبي تو چو روغن چو همه او نشوي
چون شدي او پس از آن آب ز روغن گيري
ننگ مرداني اگر او به جفا نيزه کشد
به سوي او نروي و پي جوشن گيري