شماره ٤٢٠: تو کيي در اين ضميرم که فزونتر از جهاني

تو کيي در اين ضميرم که فزونتر از جهاني
تو که نکته جهاني ز چه نکته مي جهاني
تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم
تو چه دانه من چه دامم که نه ايني و نه آني
تو قلم به دست داري و جهان چو نقش پيشت
صفتيش مي نگاري صفتيش مي ستاني
چو قلم ز دست بنهي بدهيش بي قلم تو
صفتي که نور گيرد ز خطاب لن تراني
تن اگر چه در دوادو اثر نشان جان است
بنمايد از لطافت رخ جان بدين نشاني
سخن و زبان اگر چه که نشان و فيض حق است
به چه ماند اين زبانه به فسانه زباني
گل و خار و باغ اگر چه اثري است ز آسمان ها
به چه ماند اين حشيشي به جمال آسماني
وگر آسمان و اختر دهدت نشان جانان
به چه ماند اين دو فاني به جلالت معاني
بفروز آتشي را که در او نشان بسوزد
به نشان رسي تو آن دم که تو بي نشان بماني
هجر الحبيب روحي و هما بلامکان
حجبا عن المدارک لنهايه التداني
و هوائه ربيع نضرت به جنان
و جنانه محيط و جنانه جناني