شماره ٤٠٣: بده اي دوست شرابي که خدايي است خدايي

بده اي دوست شرابي که خدايي است خدايي
نه در او رنج خماري نه در او خوف جدايي
چو دهان نيست مکانش همه اجزاش دهانش
ز زمين نيست نباتش که سمايي است سمايي
ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس
نبود مرده که کرکس کندش مرده ربايي
به دل طور درآيد ز حجر نور برآيد
چو شود موسي عمران ارني گو به سقايي
مي لعل رمضاني ز قدح هاي نهاني
که به هر جات بگيرد تو نداني که کجايي
رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را
تو مپندار کز آن مي نکند روح فزايي