شماره ٣٩٨: تو فقيري تو فقيري تو فقير ابن فقيري

تو فقيري تو فقيري تو فقير ابن فقيري
تو کبيري تو کبيري تو کبير ابن کبيري
تو اصولي تو اصولي تو اصول ابن اصولي
تو خبيري تو خبيري تو خبير ابن خبيري
تو لطيفي تو لطيفي تو لطيف ابن لطيفي
تو جهاني دو جهان را به يکي کاه نگيري
هله اي روح مصور هله اي بخت مکرر
نه ز خاکي نه ز آبي نه از اين چرخ اثيري
تو از آن شهر نهاني که بدان شهر کشاني
نشوي غره به چيزي نه ز کس عذر پذيري
همگي آب حياتي همگي قند و نباتي
همگي شکر و نجاتي نه خماري نه خميري
به يکي کرم منکس بدهي ديبه و اطلس
نکند بر تو زيان کس که شکوري و شکيري
به عدم درنگريدم عدد ذره بديدم
به پر عشق تو پران برهيده ز زحيري
اگرت بيند آتش همگي آب شود خوش
اگرت بيند منکر برهد او ز نکيري