شماره ٣٩٤: صنما چونک فريبي همه عيار فريبي

صنما چونک فريبي همه عيار فريبي
صنما چون همه جاني دل هشيار فريبي
سحري چون قمر آيي به خرابات درآيي
بت و بتخانه بسوزي دل و دلدار فريبي
دل آشفته نگيري خرد خفته نگيري
تو بدان نرگس خفته همه بيدار فريبي
ز غمت سنگ گدازد رمه با گرگ بسازد
رمه و گرگ و شبان را تو به يک بار فريبي
چه کنم جان و بدن را چه کنم قوت تن را
که تو جبار جهاني همه بيمار فريبي
قمر زنگي شب را تو کني رومي مه رو
همه کوران سيه را تو به انوار فريبي
همه را گوش بگيري شنوايي برساني
همه را چشم گشايي و به ديدار فريبي
تو نه آني که فريبي ز کسي صرفه بجويي
تو همه لطف و عطايي تو به ايثار فريبي
تو صلاح دل و ديني تو در اين لطف چنيني
که کمين خار فنا را سوي گلزار فريبي