شماره ٣٨٥: ساخت بغراقان به رسم عيد بغراقانيي

ساخت بغراقان به رسم عيد بغراقانيي
زهره آمد ز آسمان و مي زند سرخوانيي
جبرئيل آمد به مهمان بار ديگر تا خليل
مي کند عجل سمين را از کرم بريانيي
روز مهماني است امروز الصلا جان هاي پاک
هين ز سرها کاسه زيبا در چنين مهمانيي
بانگ جوشاجوش آمد بامدادان مر مرا
بوي خوش مي آيدم از قليه و بورانيي
مي کشيد آن بو مرا تا جانب مطبخ شدم
مطبخي پرنور ديدم مطبخي نورانيي
گفتمش زان کفچه اي تا نفس من ساکن شود
گفت رو کاين نيست اي جان بهره انسانيي
چون منش الحاح کردم کفچه را زد بر سرم
در سر و عقلم درآمد مستي و ويرانيي