اي ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتي
تا به پيش عاشقان بند و فسون برداشتي
گه مثال و رمز گويي گه صريح و آشکار
تخم را اندر زمين ريگ ما چون کاشتي
اي زمين ريگ شرمت نيست از انبار تخم
فارغي چون تخم ها را تو عدم انگاشتي
اي زمين تخم گير آخر تويي هم اصل تخم
کز نتيجه خويش شاخ سنبلي افراشتي
چونک هر جزوي به غير اصل خود پيوند نيست
تو چرا طيره شدي و پند و جنگ آغاشتي
ريش خندي مي کند بر پند تاب عاشقي
کي شود سرد آتشي از پند و جنگ و آشتي
ماهتاب ار چه جهان گيرد تو در تبريز باش
در شعاع شمس دين زيرا که مرغ چاشتي