شماره ٣٦٩: اين چه چتر است اين که بر ملک ابد برداشتي

اين چه چتر است اين که بر ملک ابد برداشتي
يادآوري جهان را ز آنک در سر داشتي
زلف کفر و روي ايمان را چرا درساختي
ز آنک قصد مؤمن و ترسا و کافر داشتي
جان همي تابيد از نور جلالت موج موج
ز آنک تو در بحر جان دريا و گوهر داشتي
پيش حيرتگاه عشقت جمله شيران در طلب
بس که لرزيدند و افتادند و تو برداشتي
هم تو جان را گاه مسکين و اسير انداختي
هم تواش سلطان و شاهنشاه و سنجر داشتي
صد هزاران را ميان آب دريا سوختي
صد هزاران را ميان آتشي تر داشتي
در يکي جسم طلسم آدمي اندر نهان
اي بسي خورشيد و ماه و چرخ و اختر داشتي
در چنين جسم چو تابوتي ميان خون و خاک
اين شهيد روح را هر لحظه خوشتر داشتي
آفتابا پيش تو هر ذره اي کو شکر کرد
مر دهان شکر او را پر ز شکر داشتي
از نمک هاي حياتت اين وجود مرده را
تازه و خوش بو چو ورد و مشک و عنبر داشتي
شمس تبريزي ز عشقت من همه زر مي زنم
ز آنک تو بالا و پست عشق پرزر داشتي