شماره ٣٥٨: گر شراب عشق کار جان حيوانيستي

گر شراب عشق کار جان حيوانيستي
عشق شمس الدين به عالم فاش و يک سانيستي
گر نه در انوار غيرت غرق بودي عشق او
حلقه گوش روان و جان انسانيستي
گر نبودي بزم شمس الدين برون از هر دو کون
جام او بر خاک همچون ابر نيسانيستي
ابر نيسان خود چه باشد نزد بحر فضل او
قاف تا قاف از ميش خود موج طوفانيستي
آفتاب و ماه را خود کي بدي زهره شعاع
گر نه در رشک خدا سيماش پنهانيستي
گر جمالش ماجرا کردي ميان يوسفان
يوسف مصري ابد پابند و زندانيستي
گر نه از لطفش بپرهيزيدمي من گفتمي
کز بهشت لطف او فردوس ريحانيستي
نفس سگ دندان برآوردي گزيدي پاي جان
ساقيا گر نه مي سرتيز دندانيستي
جام همچون شمع را بر آتش مي برفروز
پس بسوز اين عقل را گر بيت احزانيستي
درکش آن معشوقه بدمست را در بزم ما
کو ز مکر و عشوه ها گوييي که دستانيستي
پس ز جام شمس تبريزي بده يک جرعه اي
بعد از آن مر عاشقان را وقت حيرانيستي