شماره ٣٥٥: بانگ مي زن اي منادي بر سر هر رسته اي

بانگ مي زن اي منادي بر سر هر رسته اي
هيچ ديديت اي مسلمانان غلامي جسته اي
يک غلامي ماه رويي مشک بويي فتنه اي
وقت نازش تيزگامي وقت صلح آهسته اي
کودکي لعلين قبايي خوش لقايي شکري
سروقدي چشم شوخي چابکي برجسته اي
بر کنار او ربابي در کف او زخمه اي
مي نوازد خوش نوايي دلکشي بنشسته اي
هيچ کس دارد ز باغ حسن او يک ميوه اي
يا ز گلزار جمالش بهر بو گلدسته اي
يوسفي کز قيمت او مفلس آمد شاه مصر
هر طرف يعقوب وار از غمزه اش دلخسته اي
مژدگاني جان شيرين مي دهم او را حلال
هر کي آرد يک نشان يا نکته اي سربسته اي